کد مطلب:106505 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:166

خطبه 120-درحکمیت











[صفحه 207]

از خطبه های آن حضرت علیه السلام است: ضلع: به فتح ضاد و سكون لام، میل گرایش نزعه: مردان آبكش مره: جمع مارهه و این به معنای چشمی است كه تباه شده است یعنی چشمان آنها سپید گشته بود. ركی: جمع ركیه به معنای چاه است سنی له كذا: آن را برای او نیكو و آسان ساخت داء الدوی: درد سخت، دو اسم فاعل از دوی (بیمار شد) صفت برای داء و با موصوف خود از یك لفظ می باشد. عقلت علیه كذا: او را بر آن پایبند كردم مردی از یاران حضرت برخاست و گفت: ما را از حكمیت منع كردی، سپس ما را به آن فرمان دادی نمی دانیم كدام یك از این دو دستور درست تر است. امام علیه السلام دستهای خود را برهم زد و فرمود: این سزای كسی است كه پیمان را بشكند، و شرط بیعت را به جا نیاورد، هان به خدا سوگند هنگامی كه شما را به جنگ با سپاهیان معاویه فرمان دادم، به امری كه خوشایندتان نبود، لیكن خداوند خیرتان را در آن قرار داده بود وادار كردم كه اگر در آن راه پایداری می كردید، شما را راهنما بودم، و اگر از آن منحرف می شدید، شما را به راه می آوردم و اگر سرپیچی می كردید چاره جویی می كردم، و البته این رای درست تر و استوارتر بود، اما به كمك چه كسی می جنگیدم؟ و

به چه كسی اعتماد می كردم؟ می خواهم درد را به كمك شما درمان كنم، و حال این كه شما خود، درد من می باشید، من مانند كسی هستم كه بخواهد خار را به وسیله خار بیرون آورد با این كه می داند میل خار به خاراست. بارخدایا! پزشكان این درد جانكاه به ستوه آمده اند، و آبكشان از كشیدن ریسمانهای این چاه ناوان گشته اند، كجایند آنانی كه چون به اسلام فرا خوانده شدند، آن را پذیرفتند؟ و قرآن را تلاوت كردند و به كار بستند، و هنگامی كه به جهاد ترغیب شدند، مانند ماده شترانی كه شیفته فرزندان خویشند، واله و دلباخته آن گشتند شمشیرها را از نیام بیرون كشیدند، وصف در صف اطراف زمین را فرا گرفتند. برخی از اینها به شهادت رسیدند، و بعضی به سلامت ماندند، برای آنها كه زنده می ماندند شاد نمی شدند، و در مرگ شهیدان به یكدیگر تسلیت نمی گفتند، چشمهایشان از گریه شب سپید شده، و شكمهاشان از روزه به پشت چسبیده، و لبهاشان از كثرت دعا خشك گشته، و رنگ رخسارشان از زنده داری زرد شده، و غبار خشوع بر چهره آنان نشسته بود. آنان برادران من بودند كه رفتند، و سزاوار است كه تشنه دیدارشان باشیم، و از دوری آنها انگشت حسرت بگزیم، شیطان راههای خود را برای شما آسان و هموار

می سازد و می خواهد پیوندهای شما را با دین اندك اندك بگسلاند، و جمعیت شما را به تفرقه، و تفرقه را به فتنه مبدل گرداند، پس از وسوسه ها و افسونهای او رو بگردانید، و از كسی كه نصیحت و خیرخواهی را به شما هدیه می كند بپذیرید، و آن را آویزه گوش جان سازید. امام (ع) این سخنان را در صفین، هنگامی كه یاران خود را از پذیرش حكمیت، منع كرده، و سپس به قبول آن فرمان داده بود ایراد فرموده است: موضوع این است كه چون معاویه در شب معروف به لیل الهریر شكست خود و پیروزی علی (ع) را در جنگ دریافت، به عمرو عاص مراجعه كرد تا برای او تدبیری بیندیشد، عمرو به او گفت: من برای چنین موقعی چاره ای برایت در نظر گرفته ام، و آن این است كه یاران خود را فرمان دهی قرآنها را بر نیزه ها بلند كنند، و یاران علی را به حكومت و داوری قرآن فرا خوانند، زیرا آنان چه این دعوت را بپذیرند و چه نپذیرند قطعا پراكنده می شوند، از این رو در بامداد لیله الهریر در همان هنگام كه مالك اشتر سردار بزرگ سپاه علی (ع) در آستانه پیروزی قرار گرفته بود قرآنهای بزرگ مسجد جامع دمشق را برده نیزه بلند كرده، و با استغاثه فریاد برآوردند: ای گروه مسلمانان! درباره برادران دینی خود از خد

ا بترسید، درباره ما از قرآن داوری بخواهید، نسبت به زنان و دختران از خدا بیم داشته باشید، یاران علی (ع) چون چنین دیدند گفتند اینها برادران و همكیشان مایند، از ما درخواست گذشت كرده و خواسته اند كه با رجوع به كتاب خدا آسایش آنها را تامین كنیم، رای صحیح این است كه اندوه آنها را بر طرف سازیم، علی (ع) از این اظهار نظر آنها به خشم آمد، و فرمود: انها كلمه حق برادبها باطل یعنی این سخن حقی است كه به وسیله آن باطلی خواسته می شود، درباره این گفتار امام (ع) از این سخن گفته شده است، باری بر اثر این حادثه یاران امام (ع) دو دسته شدند، دسته ای از نظر آن حضرت كه پافشاری در ادامه جنگ بود، پیروی می كردند، و رای دسته دیگر متاركه جنگ و رجوع به حكمیت بود، و این دسته اكثریت داشتند، از این رو نزد آن حضرت اجتماع كردند و گفتند اگر جنگ را متوقف نكنی، تو را مانند عثمان به قتل می رسانیم، امام (ع) ناگزیر با نظر اینها موافقت كرد و دستور داد مالك اشتر از نبردگاه خود باز گردد، سپس پیمان نامه صلح نوشته شد، و آن را به نظر یاران علی (ع) رسانیدند و بر حكمیت اتفاق كردند، لیكن گروهی از یاران علی (ع) از این امر، سر باز زدند گفتند: تو ما را از پذیرش

حكمیت نهی كرده بودی و سپس ما را بدان فرمان دادی، نمی دانیم كدام یك از این دو امر درست تر است، و این خود نشانه این است كه در امامت خود شك داری، امام (ع) مانند كسی كه از كار خود پشیمان باشد، از خشم دستها را برهم زد و فرمود: این سزای كسی است كه رای درست و لازم را نپذیرفته و بیعت را شكسته است، یعنی رای درست و متقنی را كه آن حضرت اتخاذ فرموده بود، و آن ادامه جنگ و پافشاری بر آن بود و آنچه آنان را بدان فرمان داده بود، همان دوام نبرد و پیكار بود، و این را شما ناخوش و ناپسند دانستید، در حالی كه خداوند خیر شما را كه پیروزی و نیكفرجامی بود، در آن قرار داده بود، و قومتكم یعنی شما را با قتل و ضرب و مانند اینها راست می گردانیدم و معنای تداركتكم نیز همین است. فرموده است: لكانت الوثقی، یعنی امری متقن و استوار بود. فرموده است: ولكن بمن؟ یعنی از چه كسی بر ضد اندیشه ناصواب شما كمك می گرفتم؟ و الی من؟ و به چه كسی مراجعه و به او اعتماد می كردم؟ فرموده است: ارید ان ادوای بكم یعنی: می خواهم دردی را كه از برخی از شما به من رسیده است، به وسیله برخی دیگر از شما، درمان كنم، در حالی كه شما خود درد من می باشید، و در این باره من مانند ك

سی هستم كه بخواهد خار را به وسیله خار بیرون آورد، در صورتی كه می داند خار میل به خار دارد، و این در عرب مثل است برای كسی كه بر ضد شخصی از او كمك خواسته شود و حال این كه او گرایش به آن شخص دارد، و عبارت مثل این است كه: لا تنقش الشوكه بالشوكه فان ضلعها معها یعنی خار را با خار بیرون نكشید، كه میل خار به خار است، امام (ع) می گوید: یاری خواستن من از دسته ای از شما برای اصلاح دسته ای دیگر از شما مانند بیرون كشیدن خار، به وسیله خار است، جهت تشبیه این است كه طبیعت برخی شبیه بعضی دیگر است و گرایش به یكدیگر دارند، همچنان كه خار نیز همانند خار است، و هنگام بیرون آوردن آن از بدن، خار به طرف خار مایل و گاهی هم در كنار آن شكسته می شود و لازم است با وسیله دیگری آن را بیرون آورد. سپس امام (ع) به خداوند شكایت می برد، و مراد آن حضرت از داء الدوی اعتیاد آنها به مخالفت با دستورها، و اهمال آنها از دادن پاسخ به ندای آن حضرت است، و مقصود امام (ع) از اطبا خود ایشان است، زیرا درد نادانی و عوارض آن، بسی بزرگتر از دردهای محسوس جسمانی است، و طبیبان روح همان اندازه بر پزشكان بدن فضیلت دارند كه روح بر تن برتری دارد، و اگر چه واژه اطبا در

این جا به گونه مجاز و استعاره آمده اما می توان گفت به حقیقت نزدیكتر است، همچنین واژه نزغه به گونه مثل برای خود آن بزرگوار استعاره شده است، و گویای این است كه مردم از مصلحت كار خود آن چنان دور افتاده اند، كه گویی در ته چاه ژرفی قرار گرفته اند كه او از كشیدن ریسمان برای بالا آوردن آنان و سعی در نجات آنها خسته و درمانده شده است، سپس از بزرگان اصحاب پیامبر (ص) و برادران دیرین خود یاد می كند، و درباره فقدان چنین مردانی بطور سرزنش می پرسد: كجایند آنانی كه از دنیا رو گردانیده، و همگی توان خود را در راه یاری دین صرف كردند، و این پرسش همانند این است كه یكی از ما، در سختی و شدتی قرار گرفته باشد و در این حال می پرسد برادرم كجاست؟ سپس به بیان صفات پسندیده و اوصاف برجسته آنها می پردازد تا رغبت شنوندگان را در پیروی از روش ستوده آنها برانگیزد، و از این كه دارای چنین صفاتی نیستند آنان را مورد عتاب و سرزنش قرار دهد. واژه اولادها منصوب به اسقاط حرف جر است زیرا فعل ولهوا بدون حرف جر متعدی به دو مفعول نمی شود، چنان كه در حدیث آمده است: لا توله والده بولدها (مادر را به واسطه فرزندش سرگشته و اندوهگین نكنید)، زیرا آنان هنگامی كه آ

هنگ جهاد می كردند، چهارپایان بچه دار را سوار شده و آنها را از فرزندانشان جدا می ساختند. فرموده است: و اخذوا باطراف الارض، یعنی با تصرف اطراف زمین آن را گرفتند، زحفا زحفا وصفا صفا هر دو مصدر توكیدی برای فعل محذوف خود هستند و جانشین حال می باشند. فرموده است: لایبشرون بالاحیاء و لا یعزون بالموتی (عن القتلی) یعنی: آنان در این راه به زنده خود توجه نداشتند، و در صدد رعایت و حفظ حیات او نبودند، تا این كه اگر در جهاد سالم بماند مژده بقای او را به آنان دهند، و اگر كشته شود بر مرگ او بیتابی كنند، و به آنها تسلیت گویند، بلكه آنها برای جهاد در راه خدا، خویش را خالص و از هرگونه اغراضی جز این، مجرد ساخته بودند، تا آن جا كه اگر در راه خدا كسی را می كشتند، بر این امر شادمان می شدند، هر چند او پدر، و مقتول فرزند او، و یا عكس این باشد. این كه شب زنده داری موجب زردی رخسار می شود، برای این است كه حرارت بدن را تحریك می كند و آب و رنگ پوست را تباه، و بدن را خشك، و صفرا را زیاد می گرداند، و زردی رخسار، بویژه در افراد ضعیف مانند مردم مدینه و مكه حجاز از آثار این عوامل است. منظور از غبره الخاشعین (غبار اهل خشوع بر چهره آنان نشسته) ت

نگی معاش و بدی حال و جامه خشن و سوختگی چهره زاهدانی است كه از بیم عذاب خداوند به این صفات آراسته شده، و خود را از آرایشها و خوشیهای دنیا پیراسته اند واژه ظماء را كه به معنای تشنگی است، برای اشتیاق خود به دیدار آنها استعاره فرموده، به مناسبت این كه مانند آب در هنگام شدت تشنگی، به وجود آنها نیاز است، و چون شو به دیدار آنها را به منزله عطش بیان فرموده واژه ظماء را به كار برده است. مراد از واژه عقده، دین و آیینها و قانونهایی است كه موجب استواری اساس آن است و مقصود از جمله یحل دینكم عقد عقده، این است كه شیطان پشت پا زدن به قانونها و سنتهای دین را در نظر شما خوب جلوه داده، و پیوندهای شما را با آن، یكی پس از دیگری می گسلاند، و عقده عبارت از سنت اجتماعی است كه شارع مقدم بنا به مصالح امت وضع، و در اجرای آن تاكید كرده است، و جدایی از اجتماع، موجب گسستن این پیوند است، نزعات شیطان همان حركات فسادانگیز، و نفثات او وسوسه هایی است كه پیاپی در دلها به وجود می آورد، و مراد از كسی كه نصیحت و خیرخواهی را به شما اهدا می كند، خود آن بزرگوار است، و توفیق از خداست.


صفحه 207.